اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگارد ، فیلسوفانی از قرن نوزده ، بطور واضح مطرح شد. هر چند که در قرنهای پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر (فیلسوف آلمانی) فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (آثار آلبر کامو به نگرشهای اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم میباشد) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد ، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است (تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیستهایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همه آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر میرسد واژه اگزیستانسیالیسم توسط گابریل مارسل (فیلسوف فرانسوی) در میانه دهه ۱۹۴۰ بکار گرفته شده و توسط ژان پل سارتر(کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقالهای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد) اقتباس شده است. مقاله او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود (در معنای خاص آن وجود آدمی) موضوع اصلی فلسفه آنها بوده است نسبت داده میشد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دهه۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دهه ۱۹۳۰ فلسفه خود را فلسفه هستی نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر سورن کی یرکگارد (فیلسوف دانمارکی) بودند. برای کییرکگارد ، بحران وجود آدمی دغدغه اصلی بود. در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دهه ها ، در زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشتهها و تفکراتی که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته اند عبارتند از: تعالیم بودا ، اعترافات (سنت آگوستین) ، هملت (ویلیام شکسپیر) ، عرفان برتر (ملاصدرا).به سال ۱۸۳۵ سورن کی یرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند ، نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است شرح میدهد: "آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم ، نه آنچه باید بدانم. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم. آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم ، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم. مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضرورت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسان ها عمل کند را درک میکنم ؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید ، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است". تفکرات ابتدایی کییرکگارد در نوشتههای پربار فلسفی و الهیات او رسمی میشوند و بسیاری از آنها پایه های اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل میبخشند.
تعریف اگزیستانسیالیسم
هستیگرایی یا اگزیستانسیالیسم جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی ، مسئولیت و نسبیتگرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی ، هر انسان ، وجودی یگانه است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است. اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. نظرات وديدگاههاي متفاوتي در مورد ماهيت اگزيستانسياليسم وجود دارد كه همه از موضع فلسفيبدان نگريستهاند. ولي ديدگاه رايج در اين باب در ميان فيلسوفان و تاريخنويسانهمفكر را ميتوان به تعريفي اين چنين خلاصه كرد "نوعي اعتراض مدرن عليه حكومتتك حزبي دولتي (استبدادي) و تاكتيكي معقول در نجات نوع بشر از چنگال قدرتمندلويتان. به عبارت ديگر ، اگزيستانسياليسم نهضتي فلسفي است كه بر مسئوليت واختيار فردي تأكيد ميكند. سورن کی یر کگارد را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند.
تشریح اگزيستانسياليسم
براي اينكه فردي قادر به درک این مفهوم به شايستگي باشد نخست باید درک روشنی از زندگی اگزیستانسیالیستی داشته باشد. زندگي اگزيستانسياليستي داشتن يعني چه؟ ابتدا با روشن كردن مفهومexistence (هستی) اين پرسش را موشكافانه بررسي می كنيم. از لحاظ واژه شناسي كلمه existence به معناي جلو رفتن است. اما در مکتب گفته شده ، انديشيدن در مورد هستي يعني انديشيدن در مورد نوع مشخص و متمايز موجوديت يا موجودبودن. يعني تفكر ، در مورد هستي انسان با توجه به ابعاد درستي و پاكدامني ، اصولاخلاقي ، مذهب ، شناخت باطني ، طلب حقيقت ، و بالاخره زندگي بررسي شده(examined Life). مفهوم بسيار رايج در مكتب فلسفي اگزيستانسياليسم ، "مفهوم اصالت"يعني با نداي دروني صادق بودن ، يا (طبق گفته فروم) "وجدان" است. ولي اين نداي دورنيبرخلاف مفهوم متداول قديمي آن ، درونيسازي ساختارهاي اجتماعي – فرهنگي است. از سويديگر با ديدگاههاي كلاسيك افلاطون و سوكراتس كه طي آن مباحثاتي در رابطه باعظمت انسان ، اصالت شخصي و آنچه كه سوكراتس از آن به شايستگي زندگي بررسيشده (examined Life) ياد ميكند روبه رو هستيم. اينكه چگونه روح انسان ميتواندبه با عظمت ترين حالت ذهني يا بالاترين مرتبه اصالت برسد ، موضوعاتي هستند كه در مكتبفلسفه كلاسيك (و ارتباط آن با موضوعات هستيشناسانه انسان) بدان پرداخته شدهاست. مفهوم دقيق زندگي بشر در عرف سوكراتيك این است: "فردي زندگي بشري دارد كه حق انتخاب داشته باشد". دراين مكتب هر تصميمي كه فردي اتخاذ كند به عنوان اختيار (انتخاب) محسوب نميشود. طبقديدگاه سوكراتس تصميم يك فرد زماني و تنها زماني به عنوان اختيار درنظر گرفته ميشود كه او قادر باشد بين خوب و بد ، يا زندگي شرافتمندانه در مقابل شرورانه يكيرا انتخاب كند. اين تصميم به عنوان اختيار بشر تلقي ميگردد. بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد ، بلكه هماناست كه از خود مي خواهد. از نگاه متفكران وجودي ، وجود انسان بر ماهيت آن مقدم است. اگرماهيت اشاره به طبيعت يك چيز دارد ، آدميان طبيعتي ندارند و بايد خود را كشف كنند.زيرا اين موجود ماهيت از قبل تعيين شده ندارد. مثلاً وقتي منتظر كسي باشيد ولي اونيايد و او را نيابيد ، اگرچه صدها نفر نيز در محل قرار باشند ، آنچه خواهید دید ، نبودنآن فرد است. از اين نگاه ، آنچه براي ما اهميت ندارد ناديده گرفته مي شود. پس با آنچهكه براي ما مهم است زندگي كرده و وجودمان را می سازیم و با آن خودمان را تعريف ميكنيم. گرچه مكتب اصالت وجود به تدريج در قرن نوزدهم پيدا شد ، ليكن تا جنگجهاني دوم مورد توجه چنداني قرار نگرفت. از آن پس بخصوص در فرانسه و آلمان شهرتبسيار يافت و در ادامه به دو شاخه «الحادي» و «ديني» (مسيحي) تقسيم شد. سارتر وسيمون دوبوآر از انديشمندان مشهور اگزيستانسياليست الحادي ، وكارل ياسپرس وگابريل مارسل از مشاهير اگزيستانسياليست هاي ديني قرن بيستم هستند.
[+] نوشته
شده توسط مترجم در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,