در دهههای اولیه قرن بیستم ، تعدادی از نویسندگان و فیلسوفان به عقاید اگزیستانسیالیستی پرداختند. تنها چیزی که تفاوت داشت نامی بود که برای تفکرات خویش انتخاب میکردند. میگل دِ اونامونو (فیلسوف اسپانیایی) در کتاب حس غم انگیز زندگی (چاپ 1913) زندگی "گوشت و استخوان" را جدا از خردگرایی محض میداند. اونامونو فلسفه سیستماتیک را رد میکند و به تلاش فردی برای ایمان معتقد است. آثار او همواره حسی تراژیک و حتی پوچ (که نمادی از علاقه او به دون کیشوت، کاراکتر خیالی سروانتس است) دارند. اونامو نونویسنده ، شاعر ، نمایشنامه نویس و استاد فلسفه دانشگاه سالامانکا بود. داستان کوتاه "حضرت مانوئل خوب شهید" او که درباره سردرگمی یک کشیش در ایمان به جاودانگی است ، در زمره بهترین داستانهای اگزیستانسیالیستی است. دیگر متفکر اسپانیایی ، ارتگا یگست در سال ۱۹۱۴ با نوشتن جمله ای تأکید کرد که وجود آدمی باید همیشه برای هر انسان و تحت پیشامدهای پیوسته زندگی اش تعریف شود: "من خودم و آنچه برایم پیش آمده هستم". سارتر نیز به مانند وی اعتقاد داشت وجود آدمی موضوعی مطلق نیست و همیشه تابع شرایط است. چستف و نیکلای بردیایف دو متفکر روسی/ لهستانی تبار هستند که به عنوان متفکرین اگزیستانسیالیست پس از انقلاب و طی تبعید در پاریس شهرت یافتند. چستف در خانوادهای اکراینی/ یهودی در کیف متولد شد و در کتاب خود "همه چیز ممکن است" (چاپ 1905) انتقادات تندی از عقل گرایی و اسلوب بندی در فلسفه ایراد کرد. بردیائف نیز در کیف متولد شد اما پیشینهاش به کلیسای ارتدکس شرقی برمی گشت. او فرقی اساسی میان دنیای روح و دنیای هرروزه علمی قائل بود. در نظر بردیائف، آزادی انسان ریشه در حوزه روح دارد ؛ حوزهای که به علت و معلول های نظریات علمی وابسته نیست. انسانی که در دنیای علمی نگر زندگی میکند از حقیقت آزادیِ روح بیگانه میشود. انسان نباید نسبت به طبیعت فیزیکی اش تفسیر شود ، بلکه باید او را به عنوان تصویری از خداوند به مثابه بنیانگذار عمل آزاد و خلاقانه دانست. سرنوشت انسان اثر مهم اوست که به مضامینی این چنینی پرداخته و در سال ۱۹۳۱ منتشر شده است. مدتها پیش از اینکه گابریل مارسل اصطلاح اگزیستانسیالیم را ابداع کند ، مفاهیم مهم اگزیستانسیالیسم را به مخاطبان فرانسوی اش در مقاله "وجود و اُبژکتیویتی" (سال 1925 ) و مجلهمتافیزیک (سال 1927) معرفی نمود. به عنوان نمایشنامه نویس و فیلسوف ، او مبدأ فلسفه خویش را حالتی از خودبیگانگی متافیزیکی قرار میدهد (جستجوی انسان برای یافتن هماهنگی در زندگی گذرا). هماهنگی از دید مارسل باید از کنکاش در واکنش ثانویه (که از جهان توصیفی دیالکتیک دارد ، با حیرت و سرگشتگی به آن مینگرد ، که گستره آن تنها به دانستن در مورد انسان ها و خداوند محدود نمیشود بلکه حضور آنها را در نظر می شود) به دست میآید. این حضور بیانگر چیزی فراتر از "صرفاً در جایی بودن" است (آنطور که ممکن است چیزی در حضور چیز دیگری باشد). در نظر وی حضور اشاره به "بیشمار امکان" ، و "اراده به قرار گرفتن در معرض دیگری" است.
[+] نوشته
شده توسط مترجم در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,
در ساعت1:6 AM | |
اگزیستانسیالیسم پس از جنگ جهانی دوم
اگزیستانسیالیسم پس از جنگ جهانی دوم
در پی جنگ جهانی دوم ، اگزیستانسیالیسم بدل به جنبش فلسفی و فرهنگی مشهور و قابل توجهی گردید ؛ به ویژه در بین مخاطبین عامه. دو نویسنده فرانسوی (سارتر و کامو) مقالات تئوری شان همچون رمانهای پرفروش ، نمایشنامه ها و مجلات پرطرفدارشان در بین مخاطبین جایگاه مهمی پیدا کرده بود. در همین سال ها کتاب هستی و زمان هایدگر در خارج از آلمان به شهرت رسید. سارتر در رمان تهوع (1938) و مجموعه داستان کوتاه دیوار (1939) مفاهیم اگزیستانسیالیسم را دستمایه قرار داد و در هستی و نیستی (۱۹۴۳) اصول فلسفه خویش را بیان نمود. اما دو سال بعد از آزادی پاریس از اشغال نیروهای آلمانی او و همقطاران نزدیکش (کامو ، سیمون دوبوار، موریس مرلوپُنتی و...) به عنوان پرچم داران جنبشی که اگزیستانسیالیسم خوانده میشد شهرت جهانی یافتند. در برهه زمانی بسیار کوتاهی ، کامو و سارتر بطور خاص ، به رهبران روشنفکران فرانسه پس از جنگ بدل گشتند و با پایان سال ۱۹۴۵ شهرتی فراگیر در بین مخاطبین بدست آوردند. کامو ویراستار روزنامه بسیار محبوب دست چپی "کُمبت" بود. سارتر مجله چپ خود با نام "لُتامپ مدرن" را راه انداخت و دو هفته بعد سخنرانی پر سر و صدایی در باباگزیستانسیالیسم و اومانیسم در ملاقات های فشرده "کلاب متنو" ایراد نمود. مکتب اگزیستانسیالیسم معیار کمال انسانی و در واقع جوهر انسان و ارزش ارزشهای انسان را آزادی می داند و معتقد است که انسان تنها موجودی است در این عالم که آزاد آفریده شده است. یعنی محکوم هیچ جبر و هیچ ضرورت وهیچ تحمیلی نیست. به تعبیری که قدما می کردند "انسان در عالم خلقت ، یک موجود مختاراست و نه یک موجود مجبور. غیر انسان هر چه هست مجبور است ، و تحت تأثیر جبری یک سلسله علل و معلولات قرار دارد". ولی انسان مجبور نیست و هیچگونه جبر علل و معلولی او را اداره نمی کند.
[+] نوشته
شده توسط مترجم در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,
در ساعت1:5 AM | |
جایگاه اگزیستانسیالیسم در آثار داستایوفسکی و کافکا
جایگاه اگزیستانسیالیسم در آثار داستایوفسکی و کافکا
دو تن از اولین نویسندگان ادبی که در اگزیستانسیالیسم مهم هستند ، فرانتس کافکا (نویسنده اهل چک) و فئودور داستایوفسکی (نویسنده اهل روس) بودند. یادداشتهای زیرزمینی اثار داستایوفسکی (مانند جنایت و مکافات) مفاهیمی در قالب فلسفه ی اگزیستانسیالیسم ارائه میکنند و خطوط داستان از اگزیستانسیالیسم غیر دینی ملهم هستند. برای مثال در جنایت و مکافات ، کسی شخصیت اصلی داستان (راسکلنیکف) را می بیند که بحران وجودی ای را از سر میگذراند و به سوی جهان بینی مسیحیت ارتدکس متمایل میشود و این جهان بینی نزدیک به دیدیست که داستایوفسکی میخواهد از آن دفاع کند. کافکا در مشهورترین داستان کوتاه خویش (مسخ) و در رمان اصلی خود (محاکمه) غالباً شخصیتهای سورئال و نامأنوسی خلق کرده است که با یأس و پوچی دست به گریبانند. در مقاله فلسفیِ افسانه سیزیف ، آلبر کامو ، اگزیستانسیالیست و پوچ انگار فرانسوی ، آثار کافکا را پوچ بنیان توصیف میکند.
[+] نوشته
شده توسط مترجم در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,
در ساعت1:3 AM | |
(Existentialism)
(Existentialism)
تاریخچه
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگارد ، فیلسوفانی از قرن نوزده ، بطور واضح مطرح شد. هر چند که در قرنهای پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر (فیلسوف آلمانی) فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (آثار آلبر کامو به نگرشهای اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم میباشد) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد ، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است (تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیستهایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همه آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر میرسد واژه اگزیستانسیالیسم توسط گابریل مارسل (فیلسوف فرانسوی) در میانه دهه ۱۹۴۰ بکار گرفته شده و توسط ژان پل سارتر(کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقالهای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد) اقتباس شده است. مقاله او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود (در معنای خاص آن وجود آدمی) موضوع اصلی فلسفه آنها بوده است نسبت داده میشد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دهه۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دهه ۱۹۳۰ فلسفه خود را فلسفه هستی نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر سورن کی یرکگارد (فیلسوف دانمارکی) بودند. برای کییرکگارد ، بحران وجود آدمی دغدغه اصلی بود. در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دهه ها ، در زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشتهها و تفکراتی که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته اند عبارتند از: تعالیم بودا ، اعترافات (سنت آگوستین) ، هملت (ویلیام شکسپیر) ، عرفان برتر (ملاصدرا).به سال ۱۸۳۵ سورن کی یرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند ، نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است شرح میدهد: "آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم ، نه آنچه باید بدانم. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم. آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم ، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم. مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضرورت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسان ها عمل کند را درک میکنم ؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید ، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است". تفکرات ابتدایی کییرکگارد در نوشتههای پربار فلسفی و الهیات او رسمی میشوند و بسیاری از آنها پایه های اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل میبخشند.
تعریف اگزیستانسیالیسم
هستیگرایی یا اگزیستانسیالیسم جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی ، مسئولیت و نسبیتگرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی ، هر انسان ، وجودی یگانه است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است. اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. نظرات وديدگاههاي متفاوتي در مورد ماهيت اگزيستانسياليسم وجود دارد كه همه از موضع فلسفيبدان نگريستهاند. ولي ديدگاه رايج در اين باب در ميان فيلسوفان و تاريخنويسانهمفكر را ميتوان به تعريفي اين چنين خلاصه كرد "نوعي اعتراض مدرن عليه حكومتتك حزبي دولتي (استبدادي) و تاكتيكي معقول در نجات نوع بشر از چنگال قدرتمندلويتان. به عبارت ديگر ، اگزيستانسياليسم نهضتي فلسفي است كه بر مسئوليت واختيار فردي تأكيد ميكند. سورن کی یر کگارد را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند.
تشریح اگزيستانسياليسم
براي اينكه فردي قادر به درک این مفهوم به شايستگي باشد نخست باید درک روشنی از زندگی اگزیستانسیالیستی داشته باشد. زندگي اگزيستانسياليستي داشتن يعني چه؟ ابتدا با روشن كردن مفهومexistence (هستی) اين پرسش را موشكافانه بررسي می كنيم. از لحاظ واژه شناسي كلمه existence به معناي جلو رفتن است. اما در مکتب گفته شده ، انديشيدن در مورد هستي يعني انديشيدن در مورد نوع مشخص و متمايز موجوديت يا موجودبودن. يعني تفكر ، در مورد هستي انسان با توجه به ابعاد درستي و پاكدامني ، اصولاخلاقي ، مذهب ، شناخت باطني ، طلب حقيقت ، و بالاخره زندگي بررسي شده(examined Life). مفهوم بسيار رايج در مكتب فلسفي اگزيستانسياليسم ، "مفهوم اصالت"يعني با نداي دروني صادق بودن ، يا (طبق گفته فروم) "وجدان" است. ولي اين نداي دورنيبرخلاف مفهوم متداول قديمي آن ، درونيسازي ساختارهاي اجتماعي – فرهنگي است. از سويديگر با ديدگاههاي كلاسيك افلاطون و سوكراتس كه طي آن مباحثاتي در رابطه باعظمت انسان ، اصالت شخصي و آنچه كه سوكراتس از آن به شايستگي زندگي بررسيشده (examined Life) ياد ميكند روبه رو هستيم. اينكه چگونه روح انسان ميتواندبه با عظمت ترين حالت ذهني يا بالاترين مرتبه اصالت برسد ، موضوعاتي هستند كه در مكتبفلسفه كلاسيك (و ارتباط آن با موضوعات هستيشناسانه انسان) بدان پرداخته شدهاست. مفهوم دقيق زندگي بشر در عرف سوكراتيك این است: "فردي زندگي بشري دارد كه حق انتخاب داشته باشد". دراين مكتب هر تصميمي كه فردي اتخاذ كند به عنوان اختيار (انتخاب) محسوب نميشود. طبقديدگاه سوكراتس تصميم يك فرد زماني و تنها زماني به عنوان اختيار درنظر گرفته ميشود كه او قادر باشد بين خوب و بد ، يا زندگي شرافتمندانه در مقابل شرورانه يكيرا انتخاب كند. اين تصميم به عنوان اختيار بشر تلقي ميگردد. بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد ، بلكه هماناست كه از خود مي خواهد. از نگاه متفكران وجودي ، وجود انسان بر ماهيت آن مقدم است. اگرماهيت اشاره به طبيعت يك چيز دارد ، آدميان طبيعتي ندارند و بايد خود را كشف كنند.زيرا اين موجود ماهيت از قبل تعيين شده ندارد. مثلاً وقتي منتظر كسي باشيد ولي اونيايد و او را نيابيد ، اگرچه صدها نفر نيز در محل قرار باشند ، آنچه خواهید دید ، نبودنآن فرد است. از اين نگاه ، آنچه براي ما اهميت ندارد ناديده گرفته مي شود. پس با آنچهكه براي ما مهم است زندگي كرده و وجودمان را می سازیم و با آن خودمان را تعريف ميكنيم. گرچه مكتب اصالت وجود به تدريج در قرن نوزدهم پيدا شد ، ليكن تا جنگجهاني دوم مورد توجه چنداني قرار نگرفت. از آن پس بخصوص در فرانسه و آلمان شهرتبسيار يافت و در ادامه به دو شاخه «الحادي» و «ديني» (مسيحي) تقسيم شد. سارتر وسيمون دوبوآر از انديشمندان مشهور اگزيستانسياليست الحادي ، وكارل ياسپرس وگابريل مارسل از مشاهير اگزيستانسياليست هاي ديني قرن بيستم هستند.
[+] نوشته
شده توسط مترجم در چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,
در ساعت11:58 PM | |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ
به وبلاگ خودتان خوش آمدید، اکثر مطالب این وبلاگ، توسط اینجانب از سایت های خارجی ترجمه شده است. کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.